یاد خودم افتادم تو رابطه ام فقط ازین پشیمونم که چرا بهش محبت زیادی کردم چرا خیلی جاها کوتاه اومدم کنار اومدم باهرچی که بود کمکش کردم از یه شاگرد بشه صاحب کارگاه چطور زیربال و پرم گرفتمش حال خوب و بدشو خریدار بودم فقط احساسم به هدر رفت یه زخم بزرگ زد وسط قلبم و مغزم خستم کرد دویدم برای زندگیم برای رابطم برای دوست داشتنم چه کارایی براش کردم که مادرش نکرد شاید باخودش فکر کرد این دختر عاشق منه همیشه هست حالا یه زیرآبی هم برم
باهمون زیرآبی رفتن خفه شد تنها و افسرده شد
حالا نه اون میتونه ازدواج کنه نه من هرچه باداباد
من تنها راحتم خداروشکر اعصابم قلبم آرومم
خدایا دستمان را بگیر و رها مکن که تویی عشق پاک اول و اخر