من مشاوره که میرفتم یکی از استادای اونجا همش بم نگا میکرد
اولش گفتمچه بیشعوره مرتیکه هیز
بعد دو سه هفته دیدم نه حتی منشی اینا باش میگن میخندن اصلا گرم نمیگیره فقط ب من انقد خیره نگا میکنه
ی بار سالن طبقه پایین داشتم ازمون میدادم فقط یه چراغ خیلی کم نور روشن بود وقتی رفتم بالا منم حواسم نبود چراغارو روشن نکردم تو همون نور کم نشستم ازمون دادم این از طبقه دوم ورداشت اومد بالا چراغو روشن کرد زیر چشی نگا کرد رفت بدون هیچ حرفی
یا چن بار باهم رسیدیم اموزشگاه اون جلو در هی معطل میکرد تو گوشی بود بابام که منو میرسوند پیاده میشد به اینم سلام میکرد و وایمیستاد با بابام حرف میزد
مشاورم یکی دیگهس این اصلا ربطی ب من نداره
حالا با همه این اتفاقات یه تحلیل بدین سیسیا🦍
ممکنه همه چی اتفاقی باشه مثل این جریان اسی و پسره باشه؟