مریض بشم انگار نه انگار بدتر دعوا راه مبندازه بگم ببرم دکتر بهونه میاره دعوا میکنه تا میبرم
اگه یه طوریم بشه اصلا انگار من وجود ندارم حتی باورتون نمیشه بخدا صورتم زخم شد خون میومد ازش نشسته بود میخندید میگفت وای ببین زخمی شدی بعدشم اظهار دلسوزی میکرد که نه من خندم گرفته تو داستی گریه مبکردی برای یه زخم کوچیک
حالم ازش بهم میخوره فقط بخاطر پولش و بی جاو مکانی و بی کسی تحملش میکنم چون بچه هام بخوام ببرم باخودم نه پول دارم نه کسی رو دارم حمایتم کنه به خودم بود به خدایی که مپرستم اگه بچه نداشتم شده کفاشم میذاشتم پا برهنه میرفتم حاضر بودم نون خشک بخورم لباس پاره بپوشم ولی کنار این نمونم