تو تاپیک قبل گفتم پدر و مادرم جدا شدن هر دو هم تدارکات ناهار داشتن شوهرم نیومد هیچ کدومو منم گفتم با مادرم تنهایی خوش نمیگیره ناهار دعوت بود گفتم بره
پیش بابام اینا هم تنهایی روم نشد چون چند بار پیش اومده بد بوده
خانواده خودش هم بچه ها آبله دارن نمیدونم خونه میمونن یت میرن باغشون ولی شوهرم از کله سحر خونه اوناست
منم نمیخوام برم باهاشون
میخوام آماده شم بعد از ظهر برم یکی دوهفته خونه مادرم بمونم
فقط میگم اونجا دوتایی تو حیاطی جایی سیزده بدر کنیم چون دوتایی نمیشه غروب رفت جای دور خطرناکه فامیلا هم چند نفر مادرمو دعوت کرده بودن فقط ناهار میره منو دعوت نکردن که باهاشون برم زشته
یا به شوهرم بگم چند ساعتی بریم طبیعتی جایی
یجورایی دلم از شوهرم گرفته که جرا اینبار که حق با من بود هوامو نداشت با ما بیاد به من بشه خوش بگذره