همیشه رژیم داشت و اگه غذا می خورد فهیمه بهش تذکر می داد.
بعد از ازدواج و بچه داری رفت دانشگاه و سر کار
به عنوان دیوونه ی خل و چل از شورای شهر بیرونش کردن
کلاس کنترل خشم میره
و بالاخره لاغر کرده
ولی باز هم نباید بیکار باشه و بچه ای به بغل داره
به جاهایی که شوهرش رفته خواستگاری حسادت می کنه و توی هر قسمت اشاره می کنن که شوهرش اول جاهای دیگه خواستگاری رفته طاهره و مهلا و شهلا و .... اونا نشده اومده برای هما
چون شوهرش پسر دوست داشت حامله شد ولی سقط کرد
و نهایتا پسر بچه آورد از بهزیستی
هما نمونه ی زنی است که مردهای ایرانی دوست دارند
که هر چقدر خودشون بی عرضه باشن در حدی که سالهاست خونه ندارن و مستاجرن ولی زن به هر ساز شوهرش برقصه