من همونیم که مادرشوهر ۴۰ شوهرش دعوتم نکرد اذیتهاش تو تاپیکام هست به پیشنهاد بچه های اینحا و مشاورم دست از خوبی زیاد و محبتبیجا برداشتم و حتی وقتی به شهرشونم رفتم به دیدنش نرفتم ، فهمید اونجا بودم و نخاستم ببینمش
این مدت واقعا حال و هوام خیلی بهتر شد .
دیروز علیرغم میل باطنیم به خواعش همسرم که اومده بود پیشم گوشی رو داد بهم و عیدفطر رو بهشون تبریک گفتم ایشون تمایل به دیدار کردن ( انقد هفت خطه چون رو اسپیکر بود میدونست پسرش داره میشنوه مهربون حرف زد و برای اولین بار گفت دلم برات تنگ شده 😂😂😂 ) شوهرمنم که تک بچه و خنگ برکشت گفت دیدی چقدر عاشقته دیگه باید بیایی دیدنش 🫤🫤
نظرشماها چیه ؟
خیلی این مدت ارامش داشتم اون هربار منو دیده خون به جیگر کرده از طرفیهم میدونم نمیشه تااخر عمر قهر بود اما میدونم از الان حرفاشو اماده کرده