سلام، داستان زندگی من واقعا پیچیده ست، من یه دختر ۲۵ ساله ام، کارمندم، ظاهرم خوبه، از لحاظ خانوادگی ضعیفیم، چهار پنج سالی هست که برام خواستگار میاد اما هیچ کدوم باب میلم نیستن، تو این بین عاشق چند نفر از همکارام شدم اما اونا اندازه ی ته سوزن هم که شده منو نخواستن و نیومدن خواستگاری، حالا این وسط یک پسر دایی دارم که قبلا زنشو طلاق داده دلیلشم واقعا موجه بود، الان خودش و خانوادش خیلی میخوان که بیان خواستگاری اما میترسن که قبول نکنم چون خیلی مغرورم ، الان موندم چکار کنم ، از یه طرف میگم چراغ سبز نشون بدم بیان جلو چون حسم بهش بد نیست از یه طرفم حالم از منتظر موندن و عاشق شدن و نخواسته شدن بهم میخوره!واقعا نمیدونم چکار کنم
با خود پسرداییت صحبت کن غیرمستقیم یا مستقیم بهش بگو
من کمی حس ششم دارم حالا نمبدونم اعتقاد دارین یا نه
یکمی منتظر باشین بزودی یک مرد خوشتیپ که موهاش فر هست رو میبنین و احتمال زیاد یا عینکی هست یا عینکی بوده عمل کرده خوب شده یکی دو سال از شما بزرگتر هست
تا شش ماه اینده میبینین ایشونو
شما علم غیب داری؟، دختر نیستی این چیزا رو درک نمیکنی، مثل شما پسرا نیستیم که هر کسی رو دلمون خواست انتخاب کنیم، یکم بیشتر صبر کنیم بهمون انگ ترشیده شدن میزنن، از کسی خوشمون بیاد باید لال بشیم که مبادا آبرومون بره،خود من الان تا خرخره عاشق یه اقایی بودم اما حتی جرات نکردم بهش بگم ، چون میدونستم میگفت نه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز