خاله کوچیکم اجازه نمیده
یکی از آشناهامون مارو دعوت کرده باغشون برای سیزده به در گفته شب دوازدهم راه میوفتیم میریم باغ اونجا میخواییم تا سیزده به در فیله مرغ و گوشت هم گرفتم کباب میکنیم
اختیار و اجازه مامانم اینا همه دست خاله کوچیکه منه
هر چی خالم بگه همونه
الان خاله کوچیکم میگه من شب جایی نمیرم و حال ندارم و میخوام خونه بشینم
تو خونه مادربزرگم رییس و همه کاره خاله کوچیکمه
کوچیک ترین عضو خانواده هست و ته تغاریه
اما از بچگیش مادربزرگ و پدربزرگم بهش میگفتن رییس ما تویی
همگی دوست داریم بریم باغ ولی خالم نمیزاره
حتی اون طرفم کلی زنگ زده و منتظر ماست و مهمون نوازه
من خودمم حوصلم سر رفته 😂🤦🏼♀️