بعد از ۴ سال هنوزم دلم هنوزم خیلی هوای پدرم رو میکنه
خیلی ارزو داشت واسه دبیرستانم ، حیف که هیچوقت دبیرستانی شدنمو ندید.
انقد دوست دارم برگرده ، سرمو بذارم رو شونههاش و با تمام وجودم گریه کنم. بهش بگم وقتی که دختر کوچولوها رو میبینم که دستای باباهاشونو گرفتن ، چجوری دلتنگش میشم ، چجوری صدای شکستن قلبمو میشنوم
، میخوام مثل بچگیام با انگشتام بشمارم چند روز دیگه بابایی از ماموریت بر میگرده؟ و شب از ذوق اومدنش خوابم نبره.
پس چرا نمیاد دیگه💔