با مادرشوهر زندگی میکنم
قرار بود شوهرم خونه بسازه
ولی چند روز قبل ک عصبی شدم با دوستم درد دل کردم گفتم شوهرم بره بمیره من بخاطر بچم موندم و......
حتی الکی گفتم بابام نمیزاشت اینسری برگردم میگفت طلاق بگیر وای بزور اومدم و.......
و شوهرمم پیاما رو دید و کتکم زد ک گفت عوضی چی برات کم گذاشتم چی کم گذاشتم کگفتی شوهرم بره بمیره
چی کم گذاشتم ک بابات نمیذاشته برگردی؟ و.....
شوهرم چند روزه یه نگامم نکرده همش سرم داد میزنه همش بهم تیکه میندازه میگ همه چیت دروغه
میره خونه مامانش میخابه
عیدو ب همهههه تبریک گفت حتی بچه کوچیک الی من
منم دیگ خستممممم
اینجا خانوادشم ادم نیستن همش ازم کار میکشن شدم کلفت
شوهرمم اهمیت نمیده
الان ابجیام میگن بیا خونه بابا همو ببینیم شوهرم منو نمییره میگه نمیبرمت
کاش بمیرم اینجوری راحتم