خدا میدونه چقد ادم حرص درار و بی منطقیه
مهمونی خونه خواهر شوهرم بودیم بچم اومدپیشم گفت مامان گوشیتو بده ک این جاری از خدا بی خبرمم با اون ابروهای شیطونی و موهای رنگ اسهال بچه دو روزه چشای قلمبشو چپ کرد و با لبای شتری و خط لبایی که نیم میلی متر از دماغ کج با سوراخای نا متقارن فاصله داشت گفت که پدر و مادر ک گوشی دست نگیرن بچه هم گوشی دست نمیگیره
چقد بدم اومد ازش دوس داشتم با اون متر خیاطیم خفش کمم و اون دهنشو بذارم لای چرخ خیاطی و بهم بدوزم
تازه دیدم تو گروهم حذفم کرده
تووو تو دکتری؟ تو تنها مقامی ک داشتی همین مدیریت گروه بوده😏😏