برادرشوهرم گفت من یه دوستی دارم گفته بیاین خونه من ماهم شب رسیدیم بابل رفتیم خونه همون شبو اونجاموندیم و صبح رفتیم دریای بابلسر یعنی نمیتونم مهمون نوازیشون رو توصیف کنم بچمون نگه میداشتن بریم کنار دریا غذا اماده میکردن شب دوباره برگشتیم خونه همینا خوابیدیم وفردا صبحش خواستیم بریم ویلا بگیریم نمیزاشتن هی اصرار که کجا میرین فک کنید اینجا خونه خودتونه
بی نهایت مهمان نواز بودن و خوش گذشت بهمون تو خونشون اخر هم به زور از خونشون اومدیم بیرون و ویلا گرفتیم