اول بگم متاهلم.هفته پیش همه خونه ی مادربززگم جمع بودیم .داشتیم از خاطراتمون میگفتیم و میخندیدیم یهو من یاد یکی از خاطرات داییم افتادم و تعریف کردم .اونم این بود که وقتی نوجوان بود سر یه خودکار دعوا راه انداخت و خودشو زد .از نظر هممون اون خاطره خیلی خنده داره
زنداییم هم اونجا خندید ولی بعدش که ما برگشتیم پیش بقیه (کسایی که حرفای منو نشنیدن)گفته که اره پسر شما از اول دیونه بوده و فاطمه (ینی من) بهم گفته که چقدر دعوا راه مینداخته و پسرتون روانیه و کلی حرف دیگه
زنداییم و داییم کلا باهم مشکل دارن
الان داییم و مادربزرگم خیلی از من ناراحتن در صورتی که من بی منظور اون خاطره رو تعریف کردم
حالا من باید چکار کنم خودم واسه داییم توضیح بدم یا بی تفاوت باشم؟؟