سلام خانوما
بیایین قبل از اینکه من رو قضاوت کنید متن رو کامل بخونید،ببینید من یه جاری دارم همسن هستیم و نزدیک به ۳۵ سال سن داریم،جفتمون ده ساله که جاری هستیم،من دوتا بچه به فاصله ۷ سال دارم که خوب مشخصا کسی نمیخاد فاصله سنی بچهاش انقدر زیاد باشه ،معلومه دختر دومی من ناخواسته بود.
من کلا اوایل ازدواج از اون بی زبونهای خجالتی بودم بعد دیگه یادگرفتم کسی حرفی زد جواب بدم ولی البته خیلی مراعات میکنم که تا جایی که ممکنه وارد بحث نشم،جواب ندم و بی احترامی به کسی نکنم،یعنی کلا از تیکه انداختن دوری میکنم،خصوصا با این جاریم که بچه نداره اصلا اصلا اگر حرفی بزنه جوابشو نمیدم چون دهنش باز بشه دیگه بسته نمیشه،سربچه اول اومد تو بیمارستان ملاقاتی جای تبریک و احوالپرسی گفت وای اینکه شبیه بابابزرگشه انگار اونو دنیا اوردی من جای تو بودم تو بارداریم من پا تو خونه اینا نمیذاشتم،سر دومی به شوهرم گفتم کسی بیمارستان نیاد که اینم خانم پیشنوک باز اومد و گفت آره اولی که خیلی زشت بود حالا دومی قشنگه...من هیچی نگفتم گذشت تا سه روز پیش تو عید دیدنی مادر شوهرم که بین ما نشسته بود بهش گفت چرا نمیذاری بچه گیرت نمیاد اونم گفت بچه فقط از دور قشنگه مافقط دوست داریم نگاش کنیم،راستش رو بخوایید منم بدم اومد ،خسته شده بودم و اینجور برداشت کردم که اگر بچه از دور قشنگه لابد از نزدیک زشته و حمالی داره اما شعورمون نرسیده که گذاشتیم گیرمون اومده،منم گفتم آره بعد ۳۵ سالگی دیگه خیلی سخت میشه،اونم حرفو گرفت گفت آره ینی میگی من باردار نمیشم این چیه میگی گفتمش نگفتم باردار نمیشی گفتم سخته...گذشت چند دقیقه بعد عمه شوهرمم که بود به من گفت حالا خوبه دختر بزرگت از آب و گل دراومده گفتم شکر خدا آره دوباره جاری ام گفتش که تو که گفتی سختته پس چرا گذاشتی گیرت بیاد (خیلی آتیشی شده بود)
منم گفتم نگاه کن فلانی بچه دوم من ناخواسته بوده و من دیر متوجه شده بودم و ریسک زایمان زودرس داشتم ۱۱ روز بیمارستان بستری بودم و ۳ ماه استراحت مطلق ولی حالا تو که بچه نمی خوایی وفقط از دور برات قشنگه چرا ناراحت میشی؟
خلاصه ما اینو گفتیم جاریمون مثل اسفند رو آتیش شد ...حالش تا آخر مراسم بددددد و اقلا سه بارم رفت دسشویی😐
اینم بگم که تو جمع که گفتم دومی ناخواسته بوده چون همه اطلاع داشتن
شبش زنگ زدن برا فرداش مارو دعوت کردند
ما هم دیشب دعوتیشون رو پس دادیم،دیگه هم بهم تیکه ننداخت،دیگه هم لبخندهای تمسخر آمیز به اندامم که بخاطر بارداری چاق شده بودم ننداخت فقط پشت چشم نازک میکرد...