اونقدر همه چیزو ازم گرفته که دلخوشی ندارم به غیراز بچه هام
وقتی میبینم بقیه چطور راحتن چقدر مستقلن چقدر صاحب اختیار همه چیزن دلم میسوزه
شوهرم میگه چیکارنکردم برات یه حقوق دارم اونم هرماه میزنم به حسابت
حقوقی که من حق ندارم ازش یک ریال خرج کنم چه ب دردم میخوره زور میگه باید چادر بزنی یکساله درش آوردم نمیخوام اینقدر مجبورم کنه زورمیگه حتما باید هرهفته باهام بیای شهرستان درحالی ک پدرمادرش زنده نیستن
من هرهفته باید برم خونه خواهر یا برادرش
هیچ آرایش و آرایشگاه اینام ک نباید برم یکبار رفتم آرایشگاه محلمون بهم میگه آرایشگره رو دیدم با فلانی
زورگوهه