البته که ۶ماه تمام با روحم و احساساتم دعوا داشتم
من ۲۴ساعتی ذهنم درگیرش بود
برای همین ۶ماه تمام ۲۴ ساعت با خودم دعوا داشتم تا یادش میومد توی ذهنم شروع میکردم مثلا با خودم میگفتم من نباید به اون فکر کنم اون به من آسیب های زیادی زد و مثلا شروع میکردم با صدای بلند توی دلم صلوات گفتن یا یک ذکری میگفتم یا مثلا میرفتم بیرون بدو بدو میکردم یعنی ۶ماه تمام اینجوری بودم هااا
اشکامو میومد هااا ولی دیگه بعد ۶ماه حتی برای روضه امام حسین هم که بود اشکم نمیومدددد
چون توی این شش ماه با خودم میگفتم نو حق نداری برای اون گریه کنی پاک میکردم اشکامو و قشنگ خودم عین یک پلیس بالاسر احساساتم بودم اونم یک پلیس به شدت سخت گیر و عصبی و جدیییی و تصمیم محکم گرفته