گوشیمو خاموش کردم دراز کشیدم
با خودم گفتم عین همه بار هایی ک ازم سیر شده پسم زده باز برگشته بازبرمیگردع
صبح شد خبری نشد
شب شد خبری نشد
شب ها گذشت
هفته ها گذشت ....برنگشت
معده دردام شروع شد ،خودزانیام شروع شد ،چشام بی اجازه می باریدن
زنگ در میخورد منتظر بودم اون بیاد تو
گوشی زنگ میخورد منتظر بودم اون باشع
صدام میزدن برمیگشتم ک شاید اون باشه
دل تنگی داشت خفم میکرد ولی خبری از بازگشت نبود این رفتنه بوی دیگه برنگشتن میداد عین همه ای رفتنا نبود
۱اردیبهشت ساعت ۲:۴۲دقیقه صبح میشه دوسال ک منتظرم پیامشو ببینم))