دوست صمیمیم یک خاطرخواه بشدت عاشق داشت که پسر عمه اش بود اما دوستم در تمام اون سالها نه جدیش میگرفت نه بهش جواب مثبت میداد نه اهمیت
اما پسره سمج و عاشق ادامه داد
تا که دوستم توی ۳۳ سالگی تصمیم گرفت با اون پسرعمه عاشق و وفادار که از ۱۵ سالگی پاش وایساده بود ازدواج کنه
همه موافق بودن غیر من
دوستم میگفت در تمام این سالها بیش از ۱۷ ساله فقط اون پای من مونده فقط اونکه منو واقعا دوست داره
هیچ وقت از دوست داشتنم و خواستنم خسته نشد
اما من به دوستم میگفتم: تو رفتی دور هاتو زدی، عشق و حالتو کردی، جوانی و زیباییتو برای بقیه خرج کردی
الان تو ۳۳ سالگی وقتی از همه چی خسته شدی و حوصله نداری یادت افتاده یکی عاشقته و دوست داره؟
درسته الان پسر عمه ات بازم تو رو میخواد اما اون این چیزها که من میگم میفهمه، اذیتش میکنن، بهشون فکر میکنه وقتی که تو رو به دست بیاره و آتیش دلش فروکش کنه.
اما دوستم و بقیه میگفتن «نه»
ازدواج کردن تا ۶ ماه اول همه چی خوب و عالی بود بینشان اما یهو دوستم آشفته شد، غمگین شد، میرفت تو فکر، میومد پیش ما درددل کردن
دوستم میگفت ؛ هروقت شوهرم هرکاری میکنه خوشحال میشم منو مسافرت میبره، هدیه میخره، به حرفم گوش میده، تو کار خونه یا هرچی کمک میکنه
بعدش شوهرم میگه نگاه الان اینقدر خوشبختی چرا چند سال پیش نیومدی و جواب مثبت ندادی.
دوستم میگفت ؛ گاهی نصف شب ها یا وقتی های تو ماشین تنهاییم یا هرجا میپرسه مگه من چی از فلانی و فلانی کم داشتم که به اونا توجه و اهمیت میکردی به من که اینهمه دوست داشتم نه ؟ الان اونا برات موندن یا من..
یا میپرسه ؛ چرا همیشه بقیه را به من ترجیح میدادی
دوستم میگفت ؛ گاهی شوهرم بی دلیل عصبی میشه، قهر میکنه، پرخاشگر میشه
بعد ازش میپرسم چته؟ دعوا میشه میگه رفتی جوانیتو هدر دادی پیر بودن اومد برای من
خلاصه دوستم و این ماجراها
کمتر از یک سال نیست الان دارن جدا میشن
دکتر روانشناسم گفته هنوزم شوهره خشم، عقده، شکستن ها، غم و رنج های وقتی که برای دختره تلاش میکرده و دختر توجه نمیکرده یعنی پسره میدیده به همه توجه میکنه الا اینکه عاشقشه تو روح و روانش تاثیر گذاره و اذیتش میکنه
یعنی دقیقا همون حرف من که قبل ازدواج به دوستم گفتم.
من به دوستم گفتم مطمئن باش پسر عمه ات هیچکدام از این چیزها رو فراموش نکرده و نمیبخشه اگر الانم تو رو میخواد بخاطر آتیش عشق بچگی و لجبازی با خودشه
بعد مدتی که تو رو داشته باشی مشکلات پدیدار میشن
و دقیقا حرف من شد