نمی دونم چرا اینا طرفدار خواهر برادرشونن، بابا ماها بچه تونیم، خاله من با همسرش اومد رفتم فزودگاه دنبالشون اوردم خونه نهار اماده و گرم، بعد از نهار دوباره بردمشون بازار بعدشم رفتم جایی کارشون انحام دادم، یعنی یه روز کامل در اختیار اونا بودم اخر شبم بردیم فرودگاه رسوندیم دوباره
لباسشون جا موند ماشین
اینا مثلا بهمن ماه بود
عید که ما رفتیم تلفن کردم تبریک عید و اگه هستین بیاییم ویلا گف عه نه ما مهمان داریم حالا مهمانش برادر شوهرش بود که خر هفته خونشون بود
دیگه هیچ وقت جور نشد بریم خیلی ناراحت شدم مامانم هم طبق معمول عین خیالش نبود و گف تو بد موقع میخای بری