منو مادرشوهر هیچ وقت خوب نبودیم خیلی اذیتم کردن روز اول عید ما دعوتشون کردیم قراربود روز بعد خونواده خودمو دعوت کنم شوهرم قول داد که سبو نمونن خستگی پذیرایی از سی نفر ی طرف روز بعدشم مهمون داری و خلاصه شب نگهشون داشت و دعوامون شد با شوهرم حرفای خوبی نزد چند روز قهر بودیم تازه آشتی کردیم منم خونواده مودعوت نکردم و کنسل کردم مهمونی و
حالا امروز سالگرد پدرشوهرمه دیروز گفت میرم سرخاک گفتم منم میام حالا الان میگه نه میرم خونشون گفتم من خونشون نمیام گفت باشه پس اصلا نیا.
من هیچ وقت هیچ جا بدون شوهرم نمیرم خیلی دلم گرفته