عید دیدنی بودیم منو خانوادم با دختر خالمو خالم رفتیم خونه مامان بزرگم.
دختر خالم اصلا کمک نمیکرد خیلی بی ادب بود
موقع ناهار حتس شوهرامونم اومدن کمک کردن این دختر پاشو تو اشپز خونه نزاشت.
اصلا این به کنار
رفتم شالمو از اتاق بیارم
کیفش تو اتاق بود دستم خورد افتاد دوباره گذاشتم سرجاش
اومد داد و بیداد راه انداخت که چیزی برداشتی.
خالمم عین خیالش نبود
یکم اروم شد نزدیک بود دعوا بشه
منم همش جلوی خودمو میگرفتم چیزی نگم
موقع خدافظی
مامان بزرگم بهش گفت ماشالا خیلی خوشگلی ایشالا عروسیت
اونم گفت بروبابا الان کی عروسی میکنه دیوونم مگه مثل شماها
بعدم رفت
یعنی اینقدر اون شب حرص خوردممممم
شوهرم میگه بیچاره مامانش
بعد از ظهر تولدشه داریم میریم خونشون
به گوشیم پیام داده این تینتو بگیر برام مارک فلان
چی بگمممممم بهشششششش
خیلی بی ادبهههه