تا ب امروز هزاران بار دعوامون شده.پریشب مامانم اینا میخواستن بیان عیدی ما زنگ زدن ما خونه بودیم اما میخواستیم بریم جای دیگه شوهرم گف بگو نیام ما میریم جای داداشم.دیشب هم بیرون بودیم زنگ زدن ک مامیایم. شوهرم گف با مامانم میریم خونه فلانی بگو ۱۰ دقیقا دیگه بیان.رفتیم ده دقیقه شد ۲۰ دقیقه.بعدش مامانم خبر دادم بیان خونمون.مامانم گف میایم.بعد ده دقیقه پیام داد فردا شب میایم.شوهرم صب کلی داد زد سرم رفتی خونه مامانت منت بزار بگو پرا نیومدین چرا ارزش قائل نشدین.
میگه خواهر ۱۵ سالت ازدواج کنه تو رو میزارن کنار بهت اهمیت نمیدن.گف اگ مامانت رو دوس داری بگو تموم کنیم.گف من داد نمیزنم میخوای ی جوری دادبزنم ک دست و پات رو گم کنی..واقعا میخوام تموم کنم دیگه نمیتونم با عصبی بودنش بسازم
دندونم خرابه میگه ب مامانت بگو وقتی اومدم تو رو گرفتم اون دندونت خراب بود..میگه چرا مامانت برات لباس نمیخره .مامان من برای دخترش لباس میخره!
میخوام برم خونه مامانم دیگه برنگردم نظرتون