من عاشق بابامم میمیرم براش خیلی مرد دوست داشتنی و مهربونیه عاشق ماست عاشق بچمه جونشو میده برامون همه کار برامون کرده تو زندگیش مامانم هم همینطور ولی دوتا کار تو خیلی گذشته انجام داده که هیچ وقت از یادم نمیره
نوجوون که بودم یه روز خیلی اصرار میکردم که برم با دخترعموهام بیرون و خیلی لجبازی کردم،بابام خونش به جوش اومد و منو برد تو اتاق درو بست و منو کتک زد مادربزرگ خدا بیامرزم التماس میکرد به بابام که درو بازکن مامانم هیچی نمی گفت
یک بار هم مامانم به شدت اذیتش کرد کلافش کرد بدعنقی کرد باهاش اونو هم محکم کتک زد با پا
هیچ وقت دیگه این کارارو تکرار نکرد و فقط همین دوتا بود ولی از یادم نمیره و هروقت یادم میاد گریم میگیره و اذیت. میشم با اینکه هم من عاشق بابامم هم اون عاشق منه