مینویسم که بمونه به یادگار......
از ساعت ۷غروب فهمیدم جاریم مهمونی گرفته (خونه ی جاریم کنار منه)
مهموناش کیا بودن؟همه ی جاریم و خواهر شوهرام
به جز من
اولش باخودم میگفتم به من چه گرفته که گرفته
ولی بعد ۱ساعت دوام نیاوردم تمام برقهای خونه رو خاموش کردم از گوشه ی پنجره خونشون رو دید زدم
راستش دوست داشتم بدونم کیا میان امشب مهمونی ،چه تیپی زدن؟
سختیش برام اینه که تو این شهر غریبم ولی جاریام و خواهرشوهرام اهل همین شهرن
انقد نشستم پشت پنجره تا مهمونیشون تموم شد یکی یکی رفتن خونه هاشون
الان همشون رفتن برقها رو شروع کردم باخودم فکر می کنم ای کاش میشد برای همیشه می رفتم ی شهر دیگه که تا سالها هیچکس رو نمیدیدم