ارهههه، مامانش عاشق من شد اومد صحبت کرد و قرار مدار گذاشت بعد یهو غیب شد
قضهی هم از این قرار بود که به پسرش گفت بیا بریم خواستگاری، پسره هم انگار تا قبل از این که مادرش بگه روش نمیشد حرف بزنه بعد به مامانش گفت من خودم سه ساله با یه نفرم و اینا، دیگه رفتن خواستگاری یکی دیگه