کم کم بزرگ شد و قد کشید و شد مرد
دیگه دور افتاد دست پسر داییم
شیشه خونه رو میشکست
فوحش میداد به زن باباش
مهمون نمیداشت بیاد خونه
زن باباش جرات نداشت کسی رو دعوت کنه چون میدونست آبروریزی میشه
پسر داییم بهترین غذا ها رو سفارش میداد جلو اون میخورد
شناسنامه و عقد نامه زن باباش رو آتیش زد
همه خواهر شوهرا رو تحریک میکرد با زن باباش بد بشن و دخالت کنند(۶ تا خاله دارم)
و ضربه نهایی رو وقتی زد که داییم رو وادار کرد که اموالش رو بزنه به نام خودش و زن باباش تا مرز سکته رفت
الان یه عکس قدی یک در دو متر زده وسط هال خونه داییم اینا از خودش
میگه اینو زدم اینجا تا زن بابام هر روز نگاش کنه و عذاب بکشه
و چون مادر نداشت و همه شاهد بودن زن بابا اذیتش کرده، همه طرفش بودن . حتی داییم
یه روز زن باباعه با پسر داییم دعواش شد و دعوا کشید به خونه مامان بزرگم ، داییم دست زنشو گرفت و سه بار دور پسر داییم چرخوندش و گفت جای زن میاد ولی جای این پسرم رو کسی نمیتونه بگیره .