منو دوستام که تو خرداد خدافظی کردیم همون شد البته با هم روزانه حرف میزدیم اما ندیده بودیم همو
تا اینکه دی ماه ازدواج کرد🥹قرار بود بریم بله برونش گف بله برونه نزدیکا هستن🥲
دیگه موند تا خود عروسی
ما مسافرتیم رفتیم سرعین تو استخر مامان بزرگ دامادو دیدیم
فامیل دوریم
اونجا گف زهرا هم سرعین بهش پی ام دادم گفتم سرعینی
البته استوریشو دیده بودم اونم تو گردنه حیران اما فک میکردم الان رفتن یه شهر دیگه
خلاصه ما خدافظی کردیم اونا رفتن ما هم رفتیم استخر اما فشارم با اب گرم افتاد
و ما زود اومدیم همین که رسیدم سوئیت در روبرو باز شد منم بی حال تا سرمو بالا دادم خودش و نامزدش دیدم
درست ۵ثانیه شکه شدیم🥲🥹 اون میگف خودتی دیوونه زبونم بند اومده بود
بعد یه جوری همو بغل کردیم درست ۶بار جدا میشدیم میگفتیم خر شوق خنده باز بغل🥲🥹😍😘😘😘
خدا این حس و به همه بده بدجور دلتنگش بودم خیلی وابسته هم بودیم🥺🥺🥺
🫠🫠هی