میدونی یه جوری بنظر میاد که شاید پشت این گوشی یه دختر بچه نشسته باشه
ولی من هرشب تا صبح زار زدم و هرروز صبح پر بودم از بغض
و به زور خودمو تا سرکار رسوندم
نگاه به تخته کلاس کردم و بعد به روی دانشاموزا یه لبخند اجباری زدم
وسط تمام کلاسا زدم بیرون که هم دانشگاهیام گریمو نبینن
وقتی همه داشتن میخندیدن من مدت های طولانی جاده پشتی دانشگاه زار زدم
وقتی همه فکر میکردن من از صبح تا شب و شب تا صبح تو اتاقم خوابم رو یه سجاده نشستم و زار زدم
به بهونه خرید رفتم بیرون و ساعتها تو خیابونا زار زدم
اشکای من انگار تمومی ندارن