نه
مساله اینه بابام یک ادم به شدت حساسی رو این قضیه بود همیشه به مامانم میگفت اگر یه روز بفهمم خیانت میکنی سرتو میبرم اون شبی که فهمیدیم داره خیانت میکنه یه لحظه یاد این حرف بابام افتادم اما در کمال تعجب بابام خیلی اروم واکنش نشون داد انقدر شکه شده بود نمیدونست چی بگه چون تو کل فامیل مامانم رو با نجابت و پاکیش میشناختن بابام اصلا حالش دست خودش نبود باورت میشه من فکر میکردم بابام جلوی من عادی جلوه میده که یه وقتی من نباشم یا خواب باشم یه بلایی سرش بیاره تا چند روز جرئت نمیکردم شب ها بخوابم و همش بیدار میموندم بابام ازش گذشت به خاطر و به خاطر پدر و مادر مامانم بابام گفت چون در حق من خیلی خوبی کردن اگر بگم قضیه چیه باباش سکته میکنه میمیره چون هضم این قضیه واسه پدربزرگم خیلی سخته مطمئنا اگر میفهمید واقعا یه بلایی سرش میومد