سلام من عروس غریبه هستم و کوچیکتر
همیشه تو جمعشون حس غریبی میکنم قلبم میشکنه
دوسه روزه اومدیم خونه مادرشوهرم تیکه هاش واقعا آزارم میده
مثلا امروز خواهرشوهرم گفت دخترم از سمبوسه هات خوشش میاد درست کن بخورن برا ناهار ۱۰ تا نوه داره من ۲۵ تا اینا قرار بود درست کنم
مادرشوهرم عدسی پخته بود که معمولا بچه ها دوس ندارن داشتم درست میکردم مادرشوهرم یبار اومد گفت میخواستی چیکار غذا پخته بودم
یبار اومد روغن برداشت یبار اومد گفت سوزوندی؟ هود بزن گفتم نه ...یبار اومد گفت نون نداریم موقعی که نون میپیچیدم چند تا نون تقریبا خشک گذاشت جلوم
چپ چپ نگام میکرد همش انگار من میخوام بخورم خب برا نوه های تو درست کردم به سفارش دختر خودت