چند وقت بعد بز. ر اومد تو محل کارم حرف زدیم. میدید دوشیفت می ایستم غذا میآورد. گل میخرید. یه شب زنگ زد مرخصی ساعتی بگیر برام دوتا پلاک خریده بود که گفتم دوستشون ندارم. رفت عوض کرد یکیشو و سینه ریزش کرد. کسی که تا مامانش نمیگذاشت برام چیزی نمیخورید. بعدم بداخلاق بود خیلی صبر کردم و تلاش کردم آروم حرف زدم. با قربون صدقه حرف زدم. دنبال تایید شدن هستن مردا اونایی هم که داد میزنند محبت کم دیدن. کمکم خداراشکر خوب شد تا حدی که سوپری محلشون میگفت از وقتی زن گرفتی چه آروم شدی. من داد نمیزدم بغض میکردم و لال میشدم. چندبار بابام باهاش حرف میزد میگفت اینا کارای حیوانات هست. خدا عقل و شعور داده. چرا الکی زندگی بخودتون تلخ میکنید. تحصیل کرده ای.
اون میخواست غرور داشته باشه. فرهنگمون متفاوت بود اونا فقط مسخره میکردند اگه یکی موداشت یکی مو نداشت. ولی آوردمش با فرهنگ خودمون بهتر شد. لباس پوشیدنش بهتر شد. قبل من هرچی در میآورد ازش میگرفتن یجا سفت و سخت وایسادم و دیگه نگذاشتم سواستفاده بکنند. نتیجش شده کم شدن رابطه. ولی دور زندگی شوهرمو جمع کردم. یجا هاییم البته شوهرم داد میزد منم بعدا داد میزدم. ولی اصلش اینه بگذار ی آروم بشه بعد حرف بزنی. با انرژی باهاش حرف بزنی. حرفشو بشنوی نمیگم تایید کنی ولی بعد کار خودتو بکنی.