من چند وقتی بود خونه بابام بودم به خاطر خیانت شوهرم، تصمیمم سفت وسخت طلاق بود
ولی اونقد خودش و پدر مادرش اومدن رفتن و زنگ و... بعد از این طرفم فشار خونوادم به برگشتنم چون بچم تقریبا۴۴روزست، مجبور شدم برگردم خونم ولی موقتی و واسه چند روز بعدش باز قراره برگردم، الان مثلا میخاد چند روز با هم باشیم تا هم بچه رو ببینه هم بیشتر حرف بزنیم،
ولی من قبل اومدنمم ۲٠٠بار با خودم کلنجار رفتم آخرش گفتم به خاطر بچم برم، الانم اینجا از عصر که اومدم مغزم داره نابود میشه اونقد هی با خودم گفتم چرا اومدمو فلان
شبم حتی دو دیقم نخوابیدم با اینکه بچمم آرومه،،، چند روزو نمیتونم دووم بیارم میترسم دق مرگ شم اینجا، واقعا حالم خوب نیس، دوست دارم چشامو ببندم و برم تو کما، که دیگه عذاب این زندگی رو رو دوشم نکشم💔💔💔💔😞😞😭😭😭