حالش خوب نیست سر درگمه،
معلومه که به کتاب و ادبیات علاقه داره
ولی ی متن گنگ و آشفته بود
هیچوقت یادم نمی ره داشم یه شعر ۱۵ خطی نوشت درباره ستایش مجازش خدا بود مچاله اش کردم انداختمش بیرون افتاد توی بالکن همسایه پایینی اونم یه دختر داشتم به شری شد بیچاره‌ها داداشم از اون روز اعتماد به نفسش رفته
وای نههه چرا اینکارو کردی منم یه داستان نوشته بودم که راجب سفر امید بود امید منظورم اسم نیس من میترسم مامانم بمیره وقتی مامانم فهمید ازم چندشش شد بعد دفترم باز بود دقیقااا همونجایی رو خونده بود که امید به خونه مادر مریضی سر میزنه که داره میمیره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز