ببین من یه پسر عمو دارم بهم پیشنهاد داد من خیلی شناختی ازش نداشتم دور بودیم
روزای اول گفت تو از اون دخترایی هستی ک هدف داری تو زندگیت یا نه شستم خبر دار شد ک این دنبال یکی میگرده خودش خرجشو بده
باز دوباره توی رستوران حسابدار بود جمعه بود گفت مردم تنبل شدن گفتم چرا گفت خودشون غذا درست نمیکنن میان رستوران جمعه ها من دهنم باز مونده بود گفتم خب مردم ک میگی کار میکنن ک همین تفریحات و داشته باشن من خودمم هر ماه میرم اگه بتونم
بعد داداشم و خونوادم گفتن نه پسر خوبیه ال بل من کوتاه نیومدم تا این ک اون روز به داداشم گفته بود تو تعریف ک اره باید بری زنی بگیری ک کار کنه وگرنه خرج زیاده داداشم میگفت شاه در آورده بودم ک چجوری فهمیدی