اول یه خیریه میزدم
چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم و دارم
بعد یه آموزشگاه درست درمون تو پایین شهر و منطقه ای که دسترسی به این چیزا کمتره افتتاح میکردم ( حالا فکر نکردم بهش که چه آموزشگاهی ، هر چیزی که احساس نیاز بهش بیشتر باشه ، باید نظرسنجی کرد برای چنین چیزی)
و اینکه رفاه ایجاد میکردم برای خودم و خانوادم (منظورم مادر و پدرم هم هستن نه فقط شوهر و بچه )
از خیلی مجلل بودن خوشم نمیاد
در حدی که احساس آرامش داشته باشیم و بتونم به بچه هام کمک کنم به اهدافشون برسن
خیلی سفر میکردم
سفر داخلی و خارجی
تنها و خانوادگی
و اهدافم رو دنبال میکردم پیشرفت میکردم تو اهدافم ( پول خیلی تأثیر داره خب ، نصف بیشتر اهدافم به پول بنده تو این دنیا همه چی به پول بنده )
بعد اینکه من تو انتخاب همسر معیار هایی دارم که اگر اونا رو داشته باشه همه جوره به پاش میمونم تو بی پولی و پولداری ، تو سختی و آسونی
اگر اونا رو خدایی نکرده نداشته باشه نمیتونم باهاش زندگی کنم
چرا آدم در صورت داشتن همسری خوب تا پولدار شد قید همسرش رو بزنه؟ اون شریک من خواهد بود تو زندگی تو غم و شادی
البته امیدوارم آدم باشه 😅