یکی از عروساش طلاق گرفته یکیش غریبه غریبه بوده از ی شهر دیگه پسرش بزور سرخود با این ازدواج میکنه الان ۱۵ ساله ژنه هم از من یه ۱۵ سالی بزرگتره منو خودشون انتخاب کردن حتی خود مادرشوهرم و من ۸ ساله عروسشون هستم مادرشوهرش انگار از من و خانوادم متنفره انگار نمیدونم چجوری بگم من عید میام محرم میام یلدا میام همیشه هستم هر مناسبتی چون خونه مادرمم اینجاست مجبورم اما اون جاریم نه عید هست نه هیچ مناسبتی شاید هفت ماهی یا سالی یکبار بیاد اونم ی روز همشم میگه بریم ... ولی مادرشوهرم مثل نقل و نبات اسم اونو میاره مثلا دیشب داشتیم درمورد ماهی میگفتیم گف فلانی یعنی اون جاریم خیلی دستپختش خوبه 🫤🫤🫤 یا من یبار داشتم میگفتم بابام از پسرت که همسر کنه خیلی راضی هست گف منم از اون عروسم اقواممون هم اون عروسمو خیلی میخوان یا پسر خواهر شوهرم یا پسر برادرشوهرم میاد پیش من مادرشوهرم جلو همه میگه اون عروسم خیلی علاقه ب اینها داره اینام همینطور