منظورم هم خود شوهرمه هم خونواده ش مخصوصا مادرش و خواهراش
خدا چرا منو نمیبینه؟چرا جوابشونو نمیده و برعکس خوش خوشانشونه؟
شوهرم که رسما منو شسته گذاشته کنار،چسبیده به اونا
حتی دیروز رفته خریدای خونه برای عید رو هم با مامانش کرده
انگار یه مرد زن مُرده یا زن طلاق داده ست
انقدر حرص میخورم که حد نداره
حالا من سه ساله هی میگم بریم یه مسافرت دور حتی هتل های قیمت مناسب پیدا میکنم میگه ان شاءالله میریم میریم
بعد پنجشنبه که ماشینمونو عوض کردیم و شاسی گرفته
میگه نذر کردم کار این ماشین اوکی بشه با خونوادم بریم مسافرت
بخدا دیگه کم آوردم
حق طلاق دارم ولی مهریه ندارم
هیچی مهم نیست برام
فقط بچه هام موندن تو ذهنم
میدونم جدابشم خونوادم قبول نمیکننشون و باید تنها برگردم خونه پدری
دلم بخاطر این بچه ها راضی به طلاق نیست
از طرفی هم نابودم،دیگه نمیکشم بخدا.چقدر خرد بشم و بهش بگم و اونم بگه اولویتم پدر و مادرمن نه تو و بچه ها
اگه گناه نبود هم خودمو هم این بچه ها رو میکشتم و خلاص میکردم هر سه تامونو از این زندگی نکبت
14 ساله حسرت یه سفر دو نفره یه سفر چهار نفره مونده رو دلم
خواسته م خیلی بزرگه؟