ما شهرستانیم خونه مادرشوهرم روستاست یه رب فاصلست تهرانم یه خونه مستاجره یکی دوماه میاد اینجا میمونه یه ماه تهرانه شوهرم میگه یکی دوماهی که مامانم میاد ما کلااا خونش باشیم ببینید کلاااا ینی شب بخابیم میره سرکار اونجا باشیم پیش مشاورم رفتیم بهتر شده رفتارا دیگش ولی این رفتاراش هیچ اصلا تازه یروز خاستم اخر شب بریم خونه قرداش برگردیم لباس مباسامو عوض کنم یک قیامتییی کرد میخاست طلاق بگیره فک کنننن هی سعی میکنم حفظ ظاهرکنم هیچی نگم ولی دارم دیوانه میشم منم اصلا کار نمیکنم پا میشه بدو بدو کارا مامانشو میکنه نمیذاره دست به ظرف بزنه همرووو میشوره سفره میندازه خونه خودمون یه هفته ظرفارو نشورم دست نمیزنه تازه جدیدا ناراحتم میشه چرا تو پانمیشی درصورتی که از روز اول میگفت من توقع ندارم خونه مامانم هیچ کاری کنی الان چند روزه خاهرشم از تهران اومده دیگ هیچی از پیششون تکون نمیخوره بچه خاهرش بغلشه و اونو ماچ میکنه حتی جواب تلفنشم نمیده هرکی زنگش بزنه خیلی بچه هم نیست ۱۱ ۱۲سالشه اب گرم کنشونم خرابه امروز میگم فردا ماشین نبر سرکار صب برم خونه یهو رنگش پرید چرا چرا گفتم حموم میخام برم اب گرم نیست خاهرتم خاست بیاد که حموم کنه تا اسم خاهرش اومد که با اون برم اروم شد گفت ظهر اومدم بردار ماشینو برید ینی من خونه خودم باید دلیل داشته باشم برم با دلیل تنهایی نباید برم الان یک ماهه اینجام خستم خسته یه خونه قدیمی کثیف ببینید جدی کثیفه رخت خابای کثیف سالی یبار نمیشوره میگمم به شوهرم که بنداز ملافحه هارو ماشین بهش بر میخوره هفته ای یبارم نمیتونیم رابطه داشته باشیم همش دلم میخاد بشینم های های گریه کنم