امروز رفتیم پسرمو بردیم دکتر یه خانمه ماسک زده بود چشاش رنگی بود شوهر هولم انقد نگاش کرد رفت کنارش وایستاد پر رو پرو انگار من اصلا وجود ندارم مردی که کنار من اینجوریه وقتی من نیستم چطوره گفتم می خواستی شماره بدی بهش چرا از من خجالت کشیدی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من شاعرم ؛ ملقب به نامیرا🩵 اشعار عاشقانه میگم بدون اینکه طعم عشق رو چشیده باشم ؛ دوستدار ادبیات پارسی☘️ پایه ی بحث های فلسفی و ادبی👌با اعتقادات متفاوت و اندکی سنت شکن💥 اگه ساز سنتی میزنید من قطعا طرفدارتونم🪕 در حد تجربیات و دانشم سعی میکنم مفید واقع بشم🫂 آتشی باشیم برای ققنوس روحمان ؛ این خاکستر را ‹ققنوسی› دیگر در راه است...✨
شوهر منم همینه وقتی رو فاز سیاست باشم باهاش خوب رفتار میکنم و همکاری میکنم اما وقتی حسودیم بشه یا ناراخت بشم نمیتونم جلو خودمو بگیرم ببخشید م یرینم بهش
بخدا از شوهرم خیلی سرترم تازه اون خانمه ماسک زده بود وگرنه معلوم نبود قیافش بدون ماسک چطوره که انقد این مرد کثیف هول بازی درآورد حروم زاده خالصه دلم میخواد ایطور مردی بمیره تا باهاش زندگی کنم اگه انقد کثیفی لا اقل جلو زنت انقد تابلو بازی درنیار