2777
2789
عنوان

خانمای مذهبی فقط بیان میخوام تجربه شفام رو بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 498 بازدید | 51 پست

یهو🥲انگار که دلم شکسته باشه. با امام زمان حرف زدم. انگار که از درد خسته شده باشم. گفتم بسه دیگهههه.بسهههه. چقد باید عذاب بکشم. و شروع کردم باهاش حرف زدن. گفتم اگه این بیماری طبیعی بود به خدا پذیرشش راحت بود. ولی تو که خوب میدونی این ویروس ساختگیه. و انصافه تو هنوز زنده ای.میبینی.و شیعه ات این طوری درد بکشه؟🥲🥲🥲بخدا هر بار تعریف میکنم گریم میگیره

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

گفتم پس خودت حالمو خوب کن. من ازین درد خسته شدم. تو مثلا امام مایی. پناه مایی🥲🥲🥲🥲🥲

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

اینو که گفتم خدا شاهده نه من شما رومیشناسم نه شما منو ولی یه جایی اون دنیا میدونین که چقد راست میگفتم. من چیزی ندیدم. ولی همش حضور بود. قدشو میدیدم.ولی چهره شونو نه. کدوم طرف وایسادن رو میدونستم.ولی خودش رو نمیدیدم

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

سمت راست تختمون خالی بود. یک آن حس کردم میخواد بیا  بالا سرم🥲🥲🥲🥲🥲گفتم آقا میشه یه لحظه نیای؟ خودمو پوشوندم با پتو.موهامم گذاشتم داخل کلاه حوله ام. گفتم حالا بیا.

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

آقا اومد سمت راستم کنارپاهام. پای راستم. از کف پای راستم تا وسط دو سینه. با ارتفاع حدودا ۵ سانت از پوستم. دست کشید. من نمیدیدم. ولی میدونستم الان کجا رو داره دست میکشه‌ تا رسید به کنار قلبم. و اون چند ثانیه وایساد.و وقتی این کارو کرد. من داخل شکمم انگار یه صدای غرررر شنیدم. انگار که تمام عفونت های بدنم ریخت داخل شکمم. و الان باید برم دستشویی.

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

من خیره مونده بودم. 🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲😢😢😢😢یه لحظه به خودم اومدم دیدم زل زدم به سقف و یه حس خیلیییییی سبک دارم. طوری که میخواستم پرواز کنم. دیگه هییییچ جای بدنم درد نمیکرد. دیگه تب نداشتم. فقط تو کف اتفاقی که برام افتاد بودم.

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

بعد همسرم با عجله از حموم اومد بیرون. منو دید ترسید. نه حرکتی نه حرفی. فک کرد مردم. گف خوبی؟گفتم هیچ وقت به عمرم انقد خوب نشده بودم. طوری که حس میکنم هیچ وقت دیگه مریض نمیشم اینطوری.

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟

همسرم خیلییی تعجب کرده بود. و زل زده بود به من و رفتارام. هنگ کرده بود اصلا. رفتم سرویس. اومدم گفتم خب حالاچی دوس داری برات درست کنم. وای طرفارم باید بشورم. یه انرژی گرفته بودم که نگو‌. اون روزو فقط همسرم دید تغییرات منو. من این اتفاقمو غیر چن نفر محدود برای کسی نگفتم. ولی الان یه لحظه یادش افتادم. و میگم چقد ما آدما زود یادمون میره‌ چقد نسبت به امام زمانمون بی معرفتیم. البته خودمو میگم.

دلتنگ دورانی هستم که به یاد نمی آورم کجا بود؟ کی بود؟ چطور بود؟
چرا انقد عجله داری دوستم؟باور کن تهش هیچی نیس.یکم حوصله کن. صبر زیباست.

منم چند سال پیش از دست یه عده خیلی غذیت میشدم پناه بردم به ائمه به سال نکشید تمام بلاهایی ک سرم اوردن سر خودسون اومد الحمدلله

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز