یادمه بعد از دوا درمون خدا بهم بچه داد، ولی وسطای بارداری سقط شد... تا نیم ساعت اول بعد از شنیدن خبر ایست قلب بچم، گریه کردم ... ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا دیگه برام مهم نیست چی میشه، فقط هرجورخودت میدونی عمل کن.... هرکاری دوست داری با من بکن، من راضیم
وقتی سقط گردم انقدر ارامش داشتم، درحالیکه شوهرم گریه میکرد
فرداش رفتم بیمارستان به شوهرم میگفتم ببین چقدر اسمون قشنگه چقدر هوا خوبه، امروز خدایا شکرتتتت
انقدر حالم خوب بود که نگو
بعد دوماهم دوباره باردارشدم، خدا یه فرزند صالح و سالم بهم داد که با اومدنش کلی برکت معنوی و مادی اومد برامون ، زندگیمون زیر و رو شد
من اصلا به اون بچه ای که سقط شده فکرنمیکنم
خدایا شکرت بابت همه چیز