منو همسرم توی عقد به مشکل خوردیم ولی هنوز خانواده ها نمیدونن قصد طلاق داریم چند باره فرصت دادیم تا بریم مشاوره بلکه جدا نشیم.
بعد من جهیزیه ام هنوز خونه مادرم است و یه مقدار خیلی کمش رو بردم خونه خودم تا وقتی که عروسی کنیم
یعنی گاهی وقتا خونه خودم هستم اونجا ساکته کتاب میخونم و به کارام میرسم بیشتر وقتام که خونه مامانمم
بعد امروز دیدم چند تا چیز خریدم گذاشته بودم تو یخچال که خوردن گفتم من رژیمم چرا خوردین
با اینکه من هر بار همسرم خودم خرید کردم هزاران بار بهشون تقسیم کردم دادم ولی این دفعه عصبی شدم چون رژیمم و پول ندارم بخرم
مادرم گفت باشه میرم میخرم الان برات ولی حق نداری دیگه به یخچال ما نزدیک بشی اونم جلو برادر هام و خواهرهام
گفت تو یخچال ما چیزی نذاری
خودش میدونه من خونه زندگیم درست نشده همسرم حقوقش خیلی کمه و هنوز وسایل بزرگ نخریده
یه ساعته دارم گریه میکنم
دلم میخواد فقط برم از این شهر از دست همه راحت بشم بخاطر همین مادرم و خانوادم من به یه آدم که از همه نظر ازم پایین تره بله گفتم فقط چون راحت بشم
خیلی دلم شکست گاهی آدم انتظار نداره