اول بگم توهین نکنید قصد منم توهین نیست شما راهنماییم کنید
اول شرایط اون بندگان خدارو میگم یه برادر و یه خواهرش بیچاره ها معلولن یکیش درجه معلولیتش کمتره اون یکی یکم بیشتر
آنچنان هم آزار و اذیتی ندارن ولی خب نگهداری میخوان به هرحال
شوهرم دو سه تا برادر بزرگ تر از خودش داره که ازدواج کردن خونشون هم چندین کوچه فاصله داره
اتفاقا یکی از برادرا بخاطر سربازی قیمی چی میگن اینا رو داره ولی کشیده کنار
پدرشوهرم و مادرشوهرمم پیرن یه خواهر شوهر مجرد هم دارم
من کلا از همون اول هم مستقل شدنو دوست داشتم هم نمیخواستم اینا با من زندگی کنن
چندین بار تو جلسات خواستگاری گفتم
حتی غیر مستقیم علنی گفتیم که دختر ما یعنی من حاضر نیس بعدها اونارو نگهداری کنه
حتی یبار گفتم اگه قراره مستقل بشیم بیایید واسه عقد اگه نه هم نیایید
اونا هی گولمون زدن
پدرشوهرم یبار اومد قسم که قیمی با اون یکی پسره
شما رو بعد یکسال میفرستم خونه دیگه
و.....
شوهرمم هیجی نمیگفت که روم نمیشه و فلان و مبگفت بعدا میریم حالا
بعد عقد جدی میگفتم قول هات یادت نره
دیدم داره میزنه زیرش یا هی میگفت وایسا چند سال بگذره میریم
بچه ها اینو هم بگم من نمیگم به اونا نرسه اتفاقا میگم حتی شده تو همسایگی خونه بخر که نزدیک باشن
یا هر روز برو سر بزن
شام و ناهار بیار خونمون
شبا نوبتی پیششون بخوابید
پول بدید لباس بخرید دکتر ببرید
با اینا مشکل ندارم ولی نمیخوام بمونم این ساختمون بمونم دیگه همه مسئولیت هاشون میوفته گردن من
و شوهرمم که سرکاره
الان یکساله عروسی کردیم رک و جدی میگه نه جایی نمیریم
همینجا میمونیم وگرنه اینا تنها میشن
اینو هم بگم با گذشت زمان معلولیتشون بیشتر میشه
میگه بعد ها پرستار میگیریم
اما میترسم این هم دروغ باشه
با هر روز گفتن نشد آخرش شد دعوا
با سیاست هم میگم میگه یکم انصاف داشته باش و...
اصلا نگیدونم باید چیکار کنم
خانوادمم میترسن دخالت کنن
چون پدرشوهرم میزنه زیرش که من همچین قول هایی ندادم
چیکار کنم جدا بشم؟
واسه من خیلی زیاد مهمه این موضوع