شوهرم گفت دیگ ازخونه میرم😤

ن بابا خودش دلش خواست تغییربده کارشو مشاوربیانیست سرموضوعی دیگ هرچقداصرارکردم نخواست

من معمولا اروم منطقی هستم امروزم خواستم تموم کنم وضعیت اشتباه برداشت کردگفت کلا میرم

درسته من دوروزپیش بهش گفتم برا خونه زندگی وقت نمیزاری اولین باربودگله کردم بعداز چندماه تحمل

اما سمت پدرمادرش نرفته منظورش ب رفتن اونجا نیست چون نمیزاره کسی از بحثامون خبرداربشه

اقتدار چطوری بدم وقتی هرکارمیکنم خودش هیچ واکنش مثبتی نداره ک دلخوش کنم 

انتظاردارم یکبارم اون تلاش کنه اوضاع درست کنه ب جبران صبوری من تواین مدت راستش توی این مدت اخیر چندباربهش گفتم عین بچه نوجوونا لجبازی نمیتونی بشینی منطقی حرف بزنی درت بگی مشکل حل بشه خودسر برداشت اشتباه میکنی سوتفاهم پیش میادبرات

هرچقدفکرکردم ب رابطمون متوجه نشدم دیده یه نفراز بیرون خیلی بهترکمک میده مثل حرفای شما ممنون

رابطه ج سی گرمی داریم کلا حتی این چندماه گه گاهی حرفامون تهش ب رابطه ختم شده چون نمیخواستم توفشارباشه همراهمی کردم باهاش

میشه بیشتر ازدیدخودتون ب زندگیم بگین شاید چیزی هست ک من چشم پوشی کردم ک وضیعیت ب وجوداومده بنظرت قدم بعدی من چی باشه باتوجه ب امشب ک میخواستم بگم اگ اونم خوابش میاد خاموشی بزنیم امشب زودتر بخوابیم ک اشتباه برداشت کرد گفت از مزاحمتم کلا برم الانم توحال مونده

چون من دلم میخواد ازاین وضعیت دربیایم چون واکنشی ندیدم منم بیخیال شده بودم

شاید همینطوره ک شمامیگی اشتباه متوجه شده چون من رودرروحرف نزدم ک لحنم متوجه بشه چون صدای تی وی زیاد بود اتاق دوره از حال بهش پیامک زدم توخوابت نمیاد ازهمون جا اینجوری جوابم داد

فعلاک خوابه ولی حواسم شد ک نمیتونه راحت بخوابه ازدوردیدمش هی توجاش تکون میخورد معمولا وقتی فکرش درگیرباشه اینطوری قبلادیدم

مرسی ک وقت گزاشتی

طرز صحبت ودیدگاهتون شبیه ب کابررویا هست ک خیلی باحوصله دقت ب بچه ها راهکارمیداد