فرداشب عروسی دخترمه (۱۷ ساله ازم دوره با خانواده پدریش ی شهر دیگه ست) از وقتی عقد کرده خودمو به آب و آتیش زدم تا ارتباط بگیرم باهاش به لطف خدا بلاخره تونستم... توی اینستا براش ویس فرستادم و ازش خواستم شماره بفرسته حرف بزنیم بعد ی هفته جوابمو داد و شماره شو داد منم بهش زنگ زدم (تایمی که بیرون خونه بود ) سرد برخورد کرد ولی به همونم قانعم خداروهزار مرتبه شکر با عمش در ارتباطم دیروز زنگ زد گفت فاطمه دعوتت کرده برای جشن عروسیش پنجشنبه شبه(هر چند توقع داشتم خودش بهم زنگ بزنه و دعوت کنه ولی ) از ذوق گریه کردم آخه دخترم پدر نداره دوس دارم لااقل مادرش باشه تو ی مهمترین شب زندگیش به شوهرم گفتم (نمیدونست ارتباط گرفتم )اولش تعجب کرد الان میگه نمیزارم بری 😭مامان و نا پدریم میگن میایم باهات اگه شوهرت نمیاد ولی این میگه نمیزارم بری گناه من چیه ؟این همه سال دوری حالا که ی روزنه ی امیدی باز شده نمیزاره برمممم ای خدااااا
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
لایک نکن جون اقدس الویه /تیکر اتمام دوازدهمه کاربری ۱۴۰۱ تعلیقی ۳ بار هر کی دیدی نوشته کاربری دست دو نفره❌️ بدون نوشته دست دو شخصیتم هست ✅️ یا اگه نوشته دست چند نفره❌️منظورش اینه لطفا به دروغ هایی که میبافم گیر ندید ✅️
لایک نکن جون اقدس الویه /تیکر اتمام دوازدهمه کاربری ۱۴۰۱ تعلیقی ۳ بار هر کی دیدی نوشته کاربری دست دو نفره❌️ بدون نوشته دست دو شخصیتم هست ✅️ یا اگه نوشته دست چند نفره❌️منظورش اینه لطفا به دروغ هایی که میبافم گیر ندید ✅️