من یه جایی بودم بابام از کسی پول میخواست بعد یه بنده خدایی که واقعا خیلی حسرت ما رو میخورن و تنگ نظر هستن هم اونجا بود به طرف گفت بریز به حساب دخترم یهنی من بعد یه جوری نکاه من کرد که اره مردم این روزا پول ندارن و... یه لحظه ترسیدم گفتم یه وقت بد نشه