خاک تو سرشون
نمیدونم چ ارغی دارن به خانواده بیخود و بکش شون
تو سختیا خانواده من همراهم بود برعکس خانواده اون کشید ازش!تا برنج خونه مادرشو این میخره خواهرش 500 م اینا کشید ازش!
تو خوشیا میخاد خانوادشم بکنه تو چشم هعی دعوت کن دعوت کن!
گفتم مناسبتش!؟گفت خیلی وقته د عوت نکردیم!تیر ماه از یه شام انچنانی خانوادگی رفتن چندبارم اومدن شب نشینی!
خیلی وقت منطورش چیه نمیدونم
گفتم خودمونم خییلی وقته دعوت نشدیم!بی مناسبت چخبره همه رو بریزم
حالا به پدر من دو ماه 200 م بدهکاره!
200 م دو ماه پیش کجا الان کچا!
بعد سر اون اخم و تخم و چرت و پرت!
دیشب باهاش بحثم شد
دل پیچه گرفته