دارم عقلمو از دست میدم بخدا از دست بابام و این خونه

اخرین باری که از در خونه زدم بیرون سه ماه پیش بود که بابام بزور بلندم کرد بردم خونه خالم گفت خونشو بگرد مادرت دیدی زنگم بزن بیام بالا بکشمش با قمه رفته بود . منم مثل مرده متحرک تو ماشین لام تا کام حرف نزدم . مامانم دیدم الکی بهش گفتم مامانم نبود خاست بره خودش بگرده که پلیس اومد بعدشم جیم شد رفت خلاصه نیم ساعت بعد اومد منو برد . خلاصه که نه پول میده نه محبت میکنه نه کار میکنه این ادم هیچی نمیکنه برای من داداشمو خواهرم تازه روح روانمون روهم نابود کرده خدایا این مرد تو این خونه شیطانه  . پدر مادرا التماس بچشون میکنن درس بخونه اونوقت بابای من به خواهرم داداشم میگه بزرگه درس خوند چیشد که شما میخونین اونوقت بابام خودش نزاشت امسال برم دانشگاه ارزوم ازم گرفت دارم عذاب میکشم هفت ماه دارم میشورم میپذم براش اونوقت بخاطر ی کباب اونصری سر فحش کشید بهم بهونه اورد چشمش دنبال همون مرغ بود که خریده بود . مامانم طلاق گرفته خونه دوستشه وگرنه اگر خونه داشت ما با کله میرفتیم پیشش ی ثانیه هم کنار این نمیموندیم دلم برا مامانم  تنگ شده میخوام برم پیشش وقتی کنار مادرمم ارامش دارم دیگه از چیزی نمیترسم میتونم درس بخونم برم دانشگاه حتی میتونم برم بیرون فقط کافیه پول رهن خونه رو داشته باشه . لعنت به بی پولی. از بچگی هر چی خواستم میگفتن پول نیست . باشگاه نزدیک خونمون ژیمناستیک بود رایگان میرفتن بابام اجازه نداد من برم میگه قلدر میشی برا دختر خوب نیست بزور گذاشت تا دیپلم خوندم