من خودم تجربه ای ندارم ولی دخترم توی ۶سالگی تجربه کرد
واکسن زده بود ۶ساعت از درد واقعا با جیغ گریه کرد بعدش که دوساعت خوابش برد یهو از سر جاش پاشد و گفت مامان من برگشتم
گفتم از کجا؟ گفت مامان یه فرشته ی خیلیییی بزرگ و زیبا و مهربون که نور بود از سقف اومد تو خونه و منو گذاشت رو بالش و برد بالا بالا
رسیدیم یه جایی که همه جا نور بود یه نور طلایی خیلیییی زیادی که خیلیم مهربون بود با قلبم حرف زد مامان اون نور خدا بودا
با یه ذوقی این حرفا را تعریف میکرد
بعد میگفت یه تلویزیونی اونجا بود همه چیزو دیدم از وقتی توی دلت بودم و بابا گلاب خرید و اومد تو خونه یه بوی خوشی پیچید تو خونه و تا به دنیا اومدم و روز واکسن زدن همه را دیدم (آخه من توی بارداری شله زرد پخته بودم ولی به هیچکس نگفته بودیم)
بعدش رفتیم توی یه باغی که پر از بچه بود اینقد درخت اونجا بود یه رودخونه ی بزرگم وسط باغ بود
۱۰۰سال توی اون باغ زندگی کردم
بعدش که دیدم چطوری حضرت امام رضا و حضرت امام حسین (با همین اصطلاح گفت)و همشون را چطوری شهید کردن و دیدم اون آدمای بد توی جهنم بودن توی یه آتیش زیادی که از کوهم بلندتر بود داشتن میسوختن دلم گرفت
خدا با قلبم حرف زد و گفت میخوای برگردی پیش مامان و بابات گفتم آره فرشته منو گذاشت روی بالش و آروم برگشتم خونه
خیلی جالب بود میگفت با دهن نباید حرف میزدیما با قلب با فرشته و اینا حرف میزدیم