داشتیم با هم را میرفتیم بریم خونمون چند نفر پسر با هم بودن یکیش رو به ما کرد گفت زیدت عجب گوشتیه شوهرم زدش اونا چاقو داشتن نمیدونم چطور بگم ولی تموم قدرتم جمع شد دست پسری که چاقو داره رو بگیرم و با داد و جیغ بگم چاقو چاقو که یکی بیاد کمکمون مردمم نگاه من ادم با حجابیم چادریم بعضیوقتا هم شال میپوشم اینقد خجالت میکشم از شوهرم گریم گرفت پسرا فرار کردن ولی ضربه روحیش تا ابد با منه 😭😭😭